در این مقاله نخست به نظر نیچه در مورد مرگ خدا و ابعاد مختلف آن اشاره میکنیم، سپس به بررسی دیدگاه کلی در مورد خدا در دین مسیحیت میپردازیم و خواهیم دید که نیچه معتقد است که انسان معاصر به دلایلی از جمله مرگ خدا نیستانگار شده است؛ مراد نیچه از «مرگ خدا»، در واقع افول و نهایتاً مرگ دیدگاه مسیحی و اخلاق مسیحی نسبت به زندگی و جهان است؛ او معتقد است که این جنایت عظیم (یعنی کشتن خدا) به دست آدمیان صورت گرفته، ولی خبرش هنوز به آنان نرسیده است. در این پژوهش به بررسی این پدیده و عکسالعمل انسانهای مختلف در مقابل آن، و نیز نیستانگاری این انسانها میپردازیم. همچنین سعی شده است دیدگاههای نیچه در باب اخلاق، مبنای نقد او بر اخلاق، همینطور جنبههایی از اخلاق که از نظر او باید ویران گردد و جنبههایی که باید ساخته شود نیز بررسی و تحلیل گردد. افزون بر این، انواع انسانها و هریک از مصداقهای آنها را که در چنین گفت زرتشت نام برده شده است، (از جمله شاهان، زالو، جادوگر و ...) مورد پژوهش قرار میدهیم.